تعداد بازدید این مطلب :21
حواس پرتی
از یک مجلس شروع شد، یک مجلس سخنرانی به مناسبتی که یادم نیست.آنجا کلاهم را گم کردم. بعد ساعتم را دردستشویی یک رستوران جا گذاشتم.دستکش هایم را درتاکسی انداختم.کیف پولم را در مکانی نامعلوم از دست دادم.پس از اینکه تمام اموال منقول و نامنقولم را گم کردم،نوبت به خودم رسید. شصت پای چپم در صفی طولانی گم شد. انگشت سبابه دست راستم در اتوبوسی پر ازدحام جا ماند.دریک گردهمایی پر زد وخورد خیابانی دست چپم را از دست دادم.دستگیر شدم و در سلول انفرادی دست راستم مفقود شد.به نقطه ای دور افتاده تبعیدم کردند.آنجا زیر آوار زلزله ای هشت ریشتری پاهایم ناپدید شدند.یک روز صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم سرم بالاتنه ام را گم کرده.فردای آن روز کاسه سرم با همه مخلفاتش غیب شد ومن حالا همین کلماتی هستم که می خوانید.
گفتگوهای استراق سمع شده.علی حاتم